استاندارد وب ایران

استاندارد وب ایران

طراحی و پشتیبانی از سایت ، مشاوره رایگان در زمنیه بهینه سازی و سئو ، ارسال بازدید ارگانیک برای سایت شما
استاندارد وب ایران

استاندارد وب ایران

طراحی و پشتیبانی از سایت ، مشاوره رایگان در زمنیه بهینه سازی و سئو ، ارسال بازدید ارگانیک برای سایت شما

کتاب عزیز زیبای من

خرید کتاب عزیز زیبای من نوشته ی زینب مولایی


درباره ی کتاب : مقدمه کتاب عزیز زیبای من 

کتاب عزیز زیبای من : افسانه سالیان سال به دنبال عشقش در بیابان ها دوید تا فقط ثانیه ای او را در آغوش کشد و عشقش را ابدی کند؟ ولی خودمانیم محبوب من حبیب من این نوعروس حق ما نبود .آتشش برای ما سوزان است. کاش در شب وصالت ما را هم در شادی ات سهیم کردی درد فراقت امانمان را بریده. سوی چشمانمان را برده .

شادی را از دل هایمان تا ابد گرفته. دیگر لبی برای خنده… محال است! تمام اینها بدون شما بلدی میخواهد و سرزندگی. که ما نه بلد هستیم و نه سرزنده خط به خط این کتاب روایت قصه ای ست جانسوز از لحظات فرزندانی در انتظار پدرشان که در ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ امیدشان ناامید شد.  گرمای عشق خانه شان برای همیشه سرد گشت. نه فقط این خانه، بلکه خانه هزاران هزار ایرانی در آن سحرگاه سرد و غمناک به غمکده تبدیل شد.غمکدهای به وسعت ایران پهناور و عزیزمان

 

 

پیشگفتار کتاب

واژه ها خیلی کوچکتر از آناند که درباره ی بعضی از شخصیت ها بتوان به راحتی نوشت . همچنین احوالاتشان را توصیف کرد. حاج قاسم شهید، از این دست شخصیت هاست که کلمات و جمله ها در برابرش کم می آورند. قلم در دست سنگین میشود. کاغذها از حرارت عشقش می سوزند و آتش میگیرند. اما دریغ که چاره ای جز این نیست که ما زمینی ها او را در قالب کلمات جست و جو و پیدا کنیم. کتاب زیبای عزیز من  از این قاعده مستثنی نیست. اینان نیز کلماتی اند که در کنار هم چیده شده اند. تا شاید چونان آینه ای بتوانند ذره ای از شخصیت وجودی این بزرگ مرد را در خود منعکس کنند. خرید کتاب

کتاب عزیز زیبای من برگرفته از خاطرات خانواده این شهید والامقام و چند تن از فرماندهان جبهه مقاومت و همچنین چند نفر از رفقای قدیمی شهید حاج قاسم سلیمانی درباره ی  هفتاد و دو ساعت پایانی زندگی ایشان است. که گاهی هم به خاطرات پیش از این ساعات پایانی عمر با برکت ایشان گریزی میزند.

بخشی از کتاب عزیز زیبای من 

هر بار آن قدر با آنها بازی میکرد و سر به سرشان میگذاشت که صدای شادی و خنده بچه ها کل خانه را پر می کرد. با اینکه بدنش پر بود از تیر و ترکش های جنگ و هر بار به خاطر مأموریت های طولانی و کار فراوان بدنش تحلیل میرفت باز با بچه ها کشتی میگرفت . حسابی با آنها بازی می کرد.

در خانه آنها هم کسی حق نداشت به نوه ها چیزی بگوید. آنها آزاد بودند که هر کاری دوست دارند انجام بدهند . از حمایت تمام و کمال حاجی برخوردار بودند. بعضی وقت ها که شیطنت بچه ها اوج میگرفت و صدای اهالی خانه در می آمد حاج قاسم میگفت کسی به نوه های من چیزی نگه. اینجا خونه ی منه و اینها آزادن توی خونه ی من هر کاری دوست دارن بکنن. کتاب فروشی اینترنتی کتاب طلا

میخوام بچه ها از خونه پدر بزرگشون خاطره خوب داشته باشن. گاهی که تهران بود و خیلی دلش برای نوه ها تنگ میشد میرفت مهد کودکشان و آنها را میدید. حتی بدون آنکه به پدر و مادرشان بگوید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد